من تنها دوستی که بهش همیشه دسترسی دارم و از بودن باهاش بهم خوش میگذشت مادرم بود
امروز هر ی بهم اصرار کرد برم دوش بگیرم نرفتم
هر چی گفت بریم بیرون حال و هوات عوض شه نرفتم
نمیخوام برم، میخوام تو حال خودم باشم
حرفتون درسته من خیلی حساسم که این شده حال و روزم
ولی خب نمیخوام ازدواج کنم، میخوام تنها باشم
دیشب هم به همشون گفتم دلم میخواد شرایطشو داشتم همین الان از این کشور میرفتم برای همیشه!
میدونم پدرمادر بچه شون رو دوست دارن
ولی این ها اگه من براشون مهم بودم اونقدر خودخواه نبودن
من از ادم خودخواه خوشم نمیاد
دیگه به اندازه ی هفت پشتم از این ها کشیدم به خدا.
تا حالا دیدین یه آتشفشان سال ها آرومه و بعد یهویی میریزه بیرون؟
من این حالی شدم.